دفترچه یادداشت

دفترچه یادداشت

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

اگر یک جلد کتاب بخوانید ممکن است به کتاب خواندن علاقه مند شوید.
اگر دو جلد کتاب بخوانید حتما به کتاب خواندن علاقه مند می شوید.
اگر سه جلد کتاب بخوانید به فکر فرو می روید.
اگر چهار جلد کتاب بخوانید در خلوت با خودتان حرف می زنید.
اگر پنج جلد کتاب بخوانید سیاهی ها را سفید و سفیدی ها را سیاه می بینید.
اگر شش جلد کتاب بخوانید نسبت به خیلی عقاید و نظرات بی باور میشوید و به توده های مردم و باورهایشان خشم می گیرید.
اگر هفت جلد کتاب بخوانید کم کم عقاید و نظرات جدید پیدا می کنید.
اگر هشت جلد کتاب بخوانید در مورد عقاید جدیدتان با دیگران بحث می کنید.
اگر نه جلد کتاب بخوانید در بحث ها یتان کار به مجادله می کشد.
اگر ده جلد کتاب بخوانید کم کم یاد می گیرید که با کسانی که کمتر از ده جلد کتاب خوانده اند بحث نکنید.
اگر صد جلد کتاب بخوانید دیگر با کسی بحث نمی کنید و سکوت پیشه می گیرید.
اگر هزار جلد کتاب بخوانید آن وقت است که یاد گرفته اید دیگر تحت تاثیر مکتوبات قرار نگیرید و با مهربانی در کنار دیگر مردمان زندگی می کنید و اگر کمکی از دستتان بر بیاید در حق دیگران و جامعه انجام میدهید و در فرصت مناسب سراغ کتاب هزار و یکم می روید.
https://telegram.me/motalesharif

۱۸ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۴۲

بهمنِ ٨١ از بهمنِ ٦٠ و هجومِ عراق به تنگه‌ی چزابه، خطرناک‌تر بود. تمامِ توانِ نظامیِ عراق کسرِ کوچکیِ بود از توانِ نظامیِ امروزِ امریکا. بل ساده‌تر بگویم، اوضاع در بهمنِ ٨١ حتا از بهمنِ ٥٧ هم نگران‌کننده‌تر بود. آن‌چه من را سر حال نگه می‌داشت و نگه می‌دارد، وضعیتِ عجیب و غریبِ مردمِ ماست که کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره باذن الله... {مومن در هیچ چارچوبی نمی‌گنجد.}

فردای دیدار برای سفری کاری بایستی یک هفته‌ای به لبنان می‌رفتیم که رفتیم. و آن‌جا هم همان فئه قلیله را دیدیم که چه به روزِ اسرائیل آورده بود. جنوبِ لبنان، نزدیک مرز، کسی ویلایی ساخته بود با ایوانی رو به جنوب. صاحبش آن بالا روی ایوان، به سمتِ اسرائیل لم داده بود و با تاسف به شهرک‌های یهودی‌نشین نگاه می‌کرد و قلیان می‌کشید. از صاحبش پرسیدیم، چرا این جا در پانزده کیلومتری مرزِ اسرائیل ویلا ساخته‌ای؟ جواب داد، برای این که به مرز نزدیک است. شگفت‌زده شده بودیم، دوباره پرسیدیم که: "ما هم برای همین پرسیدیم، چرا این‌قدر نزدیک به مرز ویلا ساخته‌ای؟" عاقل اندر سفیه نگاه‌مان کرد و به تاسف سری تکان داد. همین ... {مومن در هیچ چارچوبی نمی‌گنجد.}


بعدتر در جلسه‌ای کرمی گفت که آقا سفری دارند به سیستان. هفته‌ی آینده. دفترِ نشرِ آثارِ ره‌بری -مقامِ معظمش را مثلِ ما فاکتور گرفت- دوست دارد از این سفر چیزهایی را برای آینده حفظ کند. به ذهنم رسیده بود که در این گونه سفرهای رسمی، حواشی جذاب‌تر از متن هستند. و به خلافِ نصیحتِ مرسوم به طلابِ ناشی که علیکم بالمتون لا بالحواشی، باید بپردازیم به حواشی. به نظر می‌رسید که کسی هم چیز بیش‌تری نمی‌خواهد، وگرنه قطعا سراغِ آدمِ پرتی مثلِ بنده نمی‌آمدند. صاف می‌رفتند و یک گزارش‌نویسِ رسمی می‌آوردند. از همان‌هایی که برای واحدِ مرکزیِ خبر، مطلب می‌نویسند.

کمی از زمین و آسمان صحبت کردیم. من از گرفتاریِ خودم گفتم و در موردِ طولِ سفر پرسیدم. جواب داد که آقا با توجه به شرایطِ منطقه و حضورِ امریکا در خلیجِ فارس تصمیم گرفته است... (خوش‌حال شدم، سفر کوتاه است و زود بر می‌گردیم، اما ادامه داد) تصمیم گرفته است سفر را طولانی‌تر از زمانِ سایرِ سفرها برگزار کند. مکان نزدیکِ دریای عمان است و زمان هم نزدیکِ حمله‌ی امریکا به عراق... دیگر چیزی نمی‌شنیدم، فقط مثلِ بزِ اخفش سرم را تکان می‌دادم. در شرایطی که همه‌ی سرانِ منطقه یا تا کمر مقابلِ امریکا تا شده‌اند و یا توی دهلیزهای پیچاپیچ‌شان قایم شده‌اند، ره‌بر تصمیم گرفته است سفرش را طولانی کند. یادِ پیرمردِ صاحبِ ویلا افتادم... {مومن در هیچ چارچوبی نمی‌گنجد، این هم از ره‌برشان.}

۱ ۱۸ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۰۳

در کلام هر آدمی که چیزی برای دیگران بخواهد و نه برای خود، سحری هست و باطل‌السحر هم قاتی شدن این دو است. این درخواست لازم نیست درست باشد، مشروع باشد، خوب باشد، فقط لازم است که غیرِ شخصی باشد. این جزو اسبابی است که در ناموسِ خلقت به ودیعت نهاده‌اند...

۱۶ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۵۰
عاشورای ظاهر و عاشورای باطن
همین فردا که عاشورا باشد در فیفث اونیو Fifth Ave در قلبِ منهتنِ نیویورک پاکستانی‌ها دسته راه می‌اندازند و زنجیر می‌زنند. چنان مراسم پرشوری دارند که نگو و نپرس. همه با لباس‌های بلندِ محلی و شلوارهای سپید. نه گمان ببری که سنتِ تازه‌ای است‍؛ که هر سال روزِ عاشورا همین برنامه هست. دسته راه می‌افتد و سینه می‌زند و ان-وای- پی-دی NYPD (New York Police Dep.) هم با اسب و تفنگ و کلی تشکیلات از این دسته مراقبت می‌کند. 

همه‌ی این جماعت شهروندانِ مطیعی هستند برای دولتِ ایالاتِ متحده. سرِ سال به لطف یا به قهر، مالیات‌شان را به خزانه‌داری می‌پردازند و خزانه‌داری هم سرِ صبر سهمِ اسرائیل و تفنگ‌دارانِ عراق و حتا منافقانِ ما را سوا می‌کند و البته درصدی را نیزِ صرفِ عمرانِ کشورش می‌کند. همه‌ی این عزاداران که امروز از سینه‌هاشان خون می‌چکد، فردا سرِ کار می‌روند و چرخِ ملتِ ملت‌ها را می‌چرخانند تا خونِ ملت‌ها را در شیشه کند...

این ظاهرِ عاشورا است... این ظاهر هیچ کسی را اندیش‌ناک نمی‌کند. برای همین است که "نیویورک پلیس دپارتمنت" هم از آن حمایت می‌کند.

چه دیده بود آن پیرمردِ روشن‌بین که ده سال پایش را از جماران بیرون نگذاشت اما فهمید که اسلام را بایستی به دو شعبه تقسیم کرد... شعبه‌ی ظاهر و شعبه‌ی باطن. حضرتش چیزِ دیگری می‌گفت، اسلامِ امریکایی و اسلامِ نابِ محمدی...
***
چند گویی که بود خواجه مسلمان یا نیست
در اُحد هر که ز احمد نبود، سفیانی است
*استاد معلم دامغانی
۱۵ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۱۸