دفترچه یادداشت

دفترچه یادداشت

۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

هنرمند باید بزاید! چند سالی یک‌بار. به همین ساده گی. ناقص یا سالم. بایستی بزاید. کسی، چیزی، طبیعی یا مصنوعی، آبستن‌ش کند و بعد هم بنشیند چند ماهی و عاقبت هم بزاید. روح‌القدس باشد، زعفرِ جنی یا خودٍ ابلیس! از کسی باید آبستن شود. در این مملکت، اصلِ گرفتاری آبستنیِ هنرمند است. ما نه از ابلیس آبستن می‌شویم نه از روح‌القدس. و بنا بر همین متاع‌مان بی‌مشتری می‌ماند که گفته بود متاعِ کفر و دین بی‌مشتری نیست...* رضا امیرخانی *

۱ ۱۴ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۳

حاج عبدالله والی:
اگر شما می‌خواهید، یک گروه دانشجویی یا فارغ‌التحصیلی تشکیل دهید، باید برای رضای خدا باشد. این خیلی مهم است.  اولاً برای ایجاد حرکت در خودمان و بعد جامعه‌ی مورد نظرمان ایجاد کنیم. اگر با این نیت رفتیم، یقیناً خدا کمک می‌کند.

یک شخص وارسته‌ی دینی به خودتان اضافه کنید. یعنی در مجموعه‌ی خودتان یک شخص متدین کارکشته‌ی فقهی و خصوصاً ولایتی اضافه کنید که اگر خدای نکرده برای کسی به هر دلیلی تفکری پیش آمد که بخواهد خدشه وارد کار کند، جلویش گرفته شود. حتماً با ابزار حرکت کنید. یکی از ابزار‌های خوب همین است که شما فرد وارسته و متدینی را که فقط به عشق خدا با شما جوان‌ها ارتباط برقرار می‌کند، در مجموعه داشته باشید. نه دنبال مادیات باشد، نه دنبال چیز دیگر. فقط به خودش تکلیف داده است؛ یعنی شما از او خواهش کردید و دعوتش کردید و این برای خودش تکلیف درست کرده است. همین تکلیف سبب می‌شود که شما را از خیلی تفکراتی که ممکن است پیش بیاید نجات بدهد.

۱۴ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۲۰

بسم‌ الله الرحمن الرحیم. لایلافِ بشاگرد! ایلافهم رحله الشتاء و الصیف. فلیعبدوا رب هذا البیت. الذی اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف...
و در تفسیر عشق خواهی دید که الذی بر نمی‌گردد به خدا، به خدای معمولیِ من و تو. بر می‌گردد به خدای حاج عبدالله والی

خوانده‌اید که در رسولِ خدا برای شما اسوه‌ای حسنه است؛ اما همیشه خیال می‌کنیم که باید زودتر سلام کنیم و گاهی اوقات به دیگران احسان کنیم و نمازِ اول وقت بخوانیم و... هیچ زمانی نفهمیدیم که اگر قرار باشد پیام‌بر اسوه‌ی حسنه باشد، بایستی پیام‌بری کرد. پیامِ خدا را به بنده‌گان خدا رساند. 

و او که آن بالاست برای هر امتی پیام‌رسانی فرو فرستاد تا حجت را بر ایشان تمام کند. بشاگرد نیز پیام‌رسانی دارد. همو که جاده‌های نکشیده را کشید، سدهای نساخته را ساخت، درخت‌های نکاشته را کاشت و همه‌ی این‌ها دست‌مایه‌ی کارش نبود. که دست‌مایه‌ی کارِ او انسان بود و او انسان ساخت.

**************************

داشتیم پایه‌ی آینه را نصب می‌کردیم. هر چه الکترود را تکان دادم افاقه نکرد و جرقه نزد. نگو علی اتصالِ دست‌گاهِ جوش را رها کرد. نگاهش کردم. به مردی اشاره کرد که با موتور ایستاده بود کنارِ آینه‌ی خورشیدی و جَکِ موتورش دستش بود.
- بی‌زحمت این قطعه را جوش بده اوستا!
دودل بودم. برق و الکترود و دست‌گاه، مالِ کارگاهِ کمیته امداد بود. به هر رو با خودم گفتم بعدتر هزینه‌اش را می‌ریزیم داخلِ صندوق. کارِ مرد را راه انداختیم. در حینِ کار برای‌مان از روستایش گفت که دو ساعتی فاصله داشت و کودکِ شش‌ماهه‌اش که تلف شده بود و گرسنه‌گی و خشک‌سالی و فقر و... کارش را راه انداختیم و برگشتیم سرِ آینه که یک‌هو هادی گفت:
- می‌گوید صد تومان بس است؟
نگاه کردم. موتورش را روی جک گذاشته بود و کنارِ صندوقِ صدقه‌ی کمیته‌ی امداد ایستاده بود. هیچ‌جای عالم، فقر و مناعت این قدر نزدیک نمی‌شوند. فقیر بودند، اما مفتقر نبودند.
حاج عبدالله مثل این متملقانِ متنسکِ ظاهرساز ننوشته بود استفاده‌ی شخصی ممنوع. کنارِ تلفن یک فرم زده بود و قیمتِ دقیقه‌ای مکالمات را برحسبِ شهرستان‌ها نوشته بود. کنارش هم یک صندوقِ صدقات.

حاج عبدالله والی

نمی‌دانم تا به حال به دقت به خادمان هیات‌های امام حسین نگریسته‌اید یا نه... نوکرند؛ اما نه نوکرصفت. ایشان خادمانِ ذاتِ دیگری هستند و میهمان‌های او را به واسطه‌ی او، متواضعانه اکرام می‌کنند. در بشاگرد همه خادمانِ دیگری‌اند. و هر کدام گمان می‌برد که دیگری -هر که باشد- مخدوم اوست.

۱۴ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۳۹