«این علی خوشلفظ از دوستِ همکارش، علی چیتسازیان که فرمانده و
همکارشان بوده نقل میکند و میگوید که او همیشه به ما میگفت: اگر میخواهید از
این سیمهای خاردار عبور کنید اول باید از سیم خاردار نفس خودتان عبور کرده باشید.
اگر توانستید از سیمهای خاردار نفس خودتان عبور کنید، آنوقت میتوانید از
اینجاها هم عبور کنید.
اینکه ایشان میگوید
از سیم عبور کرده بودند، مهمتر از عبور از سیم خاردار دشمننهاده، سیم خاردار نفس
انسان است؛ که انسان بهظاهر آن را دشمن هم نمیداند و دوست هم میداند. عمده این
است که باید این را تأمین کرد.
بخوانید این کتابها
را؛ به نظر من بخوانید، برادرانی که اهل شعر و اهل ذوق و اهل هنرید، این هنر بزرگ
مجاهدت فیسبیلالله و عشق به شهادت را در این کتابها مزمزه کنید و واقعاً شماها
بهتر از دیگران میتوانید بفهمید معنای خیلی از این چیزهایی که در این کتابها هست.
فرماندهش [علی چیتسازیان]
همان کسی که ایشان [علی خوشلفظ] از او تعریف میکند و یاد میکند و آن حرف را از او
نقل میکند. همسر او [علی چیتسازیان] میگوید در آخرین باری که آمد منزل و بعد [از
آن] رفت و شهید شد و دیگر ندیدیمش؛ نیمهشب همینطور نشسته بود و اشک میریخت و
گریه میکرد. با اینکه مرد باصلابت و قدرتمند و فرمانده کاملاً باصلابتی بود و
اصلاً اهل گریه و این چیزها نبود؛ اما اشک میریخت. گفتم چرا اینقدر گریه میکنی؟
گفت: فلانی را خواب دیدم. رفیق همراهش را، معاونش را. معاونش را خواب دیده بود که
قبل از او شهید شده بود. میگوید دستش را محکم گرفتم و گفتم باید به من بگویی. ما
اینهمه با همدیگر رفتیم راهکار پیدا کردیم. اینها نیروهای اطلاعات عملیات بودند
که بلدچی یگانها میشدند. قبلاً میرفتند راهها را پیدا میکردند، باز میکردند تا
یگانها بتوانند حرکت کنند بروند جلو. ما اینهمه رفتیم با همدیگر راه باز کردیم،
راهکار پیدا کردیم. راهکار این قضیه چیست؟ این قضیهی شهادت؟ این را به من بگو،
چرا من شهید نمیشوم؟ میگوید یک نگاهی به من کرد و گفت: راهکارش اشک است، اشک.» سید علی خامنه ای ۹۵/۱۲/۴