حجتالاسلام علیاکبر ناطقنوری در گفتوگو با سازندگان مستند تاریخی قائم مقام از آشنایی و ارتباطش با آیت الله منتظری سخن گفت.
بخشهایی از این گفت و گو:
امام در خاطراتی که آقایان محمدیگیلانی و هاشمی دارند از ابتدا با قائممقامی آقای منتظری مخالفند اما در نهایت موافقت میکنند. با این خصوصیاتی که امام برای آقای منتظری برمیشمرند و این تحلیل را دارند که اگر مملکت دست ایشان بیفتد، انقلاب به انحراف میرود، چرا موافقت میکنند و این خطر و ریسک را میپذیرند؟ در این ۴ سال قائممقامی آیتالله منتظری، اگر اتفاقی برای امام میافتاد، بر سر انقلابی که با خون دل به دست آمده بود، چه میآمد؟
ما و هر سیاستمدار و حکومتی، نباید صفر و صدی باشد. این سوال شما، جوابش «صفر و صدی نبودن» است. امام دوست دارد نتیجه صد باشد اما اگر نشد ۹۰، اگر نشد ۸۰، اگر نشد ... امام به این تن میدهد که اگر امر دایر شد بین اینکه رها بشود یا یک کسی که حالا خیلی صد در صد نیست بیاید کدام را انتخاب کند؟ لعل یحدث بعد ذلک امرا، تا بعد خداوند درست کند، که کرد. این سبب میشود که امام قبول کند. در واقع انتخاب است بین صفر و بین مثلا ۲۰، عقل میگوید همین را انتخاب کنید تا خداوند جور کند.
سردار حاج علی خوشلفظ جانباز سرافراز دوران دفاع مقدس که شخصیت و کتاب خاطرات وی سال گذشته مورد تقدیر حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی قرار گرفته بود، شب گذشته بر اثر جراحتهای به جای مانده از دوران جنگ تحمیلی به شهادت رسید. متن زیر بخشی از یادداشت آقای حمید حسام، نویسندهی کتاب «وقتی مهتاب گم شد»(خاطرات شهید علی خوشلفظ از دوران دفاع مقدس) است
علیِ خوشمعنا! تو با خدایت در این سالهای قحطی رفاقت، چه میثاقی گذاشتی که قافلهسالار شهدای حرم -سرلشکر شهید حاج حسین همدانی- دو ماه پیش از شهادتش در مراسم رونمایی کتاب خاطرات به حال تو غبطه خورد و گفت: «مهتاب که گم نمیشود، علی خوشلفظ تازه پیدا شده و دارد نورافشانی میکند.» و حاج قاسم سلیمانی هم برایت نوشت: «علیِ عزیز، تمام گذشتههایم را به رخم کشیدی».
علیِ خوشمرام! که برای هیچ رفیقی، رفیق نیمهراه نبودی، قول و قرارها که یادت نرفته؛ به ما هم مزهی «سلوک گمنامی» را بچشان و از «معبر تعلقات» عبورمان ده و به «راهکار اشک» ما را برسان.
لبخند شفاعتی به ما -قبرستاننشینان عادات سخیف- بزن؛ ای خوشرفیقِ رسیده به رفیقِ اعلی!
«این علی خوشلفظ از دوستِ همکارش، علی چیتسازیان که فرمانده و
همکارشان بوده نقل میکند و میگوید که او همیشه به ما میگفت: اگر میخواهید از
این سیمهای خاردار عبور کنید اول باید از سیم خاردار نفس خودتان عبور کرده باشید.
اگر توانستید از سیمهای خاردار نفس خودتان عبور کنید، آنوقت میتوانید از
اینجاها هم عبور کنید.
اینکه ایشان میگوید
از سیم عبور کرده بودند، مهمتر از عبور از سیم خاردار دشمننهاده، سیم خاردار نفس
انسان است؛ که انسان بهظاهر آن را دشمن هم نمیداند و دوست هم میداند. عمده این
است که باید این را تأمین کرد.
بخوانید این کتابها
را؛ به نظر من بخوانید، برادرانی که اهل شعر و اهل ذوق و اهل هنرید، این هنر بزرگ
مجاهدت فیسبیلالله و عشق به شهادت را در این کتابها مزمزه کنید و واقعاً شماها
بهتر از دیگران میتوانید بفهمید معنای خیلی از این چیزهایی که در این کتابها هست.
فرماندهش [علی چیتسازیان]
همان کسی که ایشان [علی خوشلفظ] از او تعریف میکند و یاد میکند و آن حرف را از او
نقل میکند. همسر او [علی چیتسازیان] میگوید در آخرین باری که آمد منزل و بعد [از
آن] رفت و شهید شد و دیگر ندیدیمش؛ نیمهشب همینطور نشسته بود و اشک میریخت و
گریه میکرد. با اینکه مرد باصلابت و قدرتمند و فرمانده کاملاً باصلابتی بود و
اصلاً اهل گریه و این چیزها نبود؛ اما اشک میریخت. گفتم چرا اینقدر گریه میکنی؟
گفت: فلانی را خواب دیدم. رفیق همراهش را، معاونش را. معاونش را خواب دیده بود که
قبل از او شهید شده بود. میگوید دستش را محکم گرفتم و گفتم باید به من بگویی. ما
اینهمه با همدیگر رفتیم راهکار پیدا کردیم. اینها نیروهای اطلاعات عملیات بودند
که بلدچی یگانها میشدند. قبلاً میرفتند راهها را پیدا میکردند، باز میکردند تا
یگانها بتوانند حرکت کنند بروند جلو. ما اینهمه رفتیم با همدیگر راه باز کردیم،
راهکار پیدا کردیم. راهکار این قضیه چیست؟ این قضیهی شهادت؟ این را به من بگو،
چرا من شهید نمیشوم؟ میگوید یک نگاهی به من کرد و گفت: راهکارش اشک است، اشک.» سید علی خامنه ای ۹۵/۱۲/۴